فریاد سکوت
دکمه ی شعرهایم را باز می کنم... دختری از افسردگی داشت جان می داد! مادری با خستگی هرشب فاحشه می شد باز! پسری دارد برای بار چندم برای دختری می میرد!! پدر از کارش برگشته و پشت به زنش می خوابد! ... ... دکمه ی شعرهایم را می بندم...!
نوشته شده در دوشنبه 90/2/12ساعت
4:40 عصر توسط فریاد سکوت نظرات ( ) | |
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |